❶❷❸دانلود مقاله انگلیسی, ترجمه مقاله انگلیسی, مقاله ترجمه شده, مقاله انگلیسی حسابداری, مقاله isi ❸❷❶ ترجمه تخصصی انگلیسی به فارسی مقاله و متن, در رشته های مدیریت, اقتصاد و حسابداری ❷ تعویض مقاله پذیرفته می شود. در صورتی که به یکی از مقاله های این سایت نیاز دارید, بر اساس ارزش مقالات تبادل مقاله انجام می شود. لطفا درخواست انجام امور ترجمه یا مقاله ترجمه شده را بطور دقیق توضیح دهید و از طریق پیامک و سامانه پاسخگویی زیر به بنده اطلاع دهید تا در سریع ترین زمان ممکن به درخواست شما عزیزان پاسخ داده شود. contact me at: pakzad.mona71@yahoo.com 

 لینک سایت: www.ir-dic.mihanblog.com



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:26 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۵

هم پهلوی خم سر نه‌ای خواجه هرجایی

پرهیز ز هشیاران وز مردم غوغایی

هشیار به سگ ماند جز جنگ نمی‌داند

تو جنس سگ کهفی از جنگ مبرایی

سر بر در خمخانه زد آن سگ فرزانه

چون دید در آن درگه شکر و شکرافزایی

بیرون مرو ای خواجه زین صورت دیباچه

این جاست تماشاها تو مرد تماشایی

بس مست طرب خورده آهنگ برون کرده

در سرکه درافتاده آن خوش لب حلوایی

سر پهلوی آن خم نه کوزه به بر خم به

بجهی به سوی او جه ای مست علالایی



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:25 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۹

گل گفت مرا نرمی از خار چه می‌جویی

گفتم که در این سودا هشیار چه می‌جویی

گفتا که در این سودا دلدار تو کو بنما

گفتم نشدی بی‌دل دلدار چه می‌جویی

گفتا هله مستانه بنما ره خمخانه

گفتم که برو طفلی خمار چه می‌جویی

گفتا ز چه بی‌هوشی بنمای چه می‌نوشی

گفتم برو ای مسکین هشدار چه می‌جویی

گفتا که چه گلزار است کز وی نرسد بویی

گفتم اگرت بو نیست گلزار چه می‌جویی

گفتا که وفاجویان خوابی است که می‌بینند

گفتم که خیال خواب بیدار چه می‌جویی

 



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:25 | نويسنده : دخمل شاد |

 

 

غزل شمارهٔ ۲۶۱۸

جانا نظری فرما چون جان نظرهایی

چون گویم دل بردی چون عین دل مایی

جان‌ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی

دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی

تن روح برافشاند چون دست برافشانی

مرده ز تو حال آرد چون شعبده بنمایی

گر جور و جفا این است پس گشت وفا کاسد

ای دل به جفای او جان باز چه می‌پایی

امروز چنان مستم کز خویش برون جستم

ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی

چیزی که تو را باید افلاک همان زاید

گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی

مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده

بی‌تو چه بود دیده‌ای گوهر بینایی

ای روح بزن دستی در دولت سرمستی

هستی و چه خوش هستی در وحدت یکتایی

ای روح چه می‌ترسی روحی نه تن و نفسی

تن معدن ترس آمد تو عیش و تماشایی

ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی

او را برسان روزی جان را و پذیرایی

صبحا نفسی داری سرمایه بیداری

بر خفته دلان بردم انفاس مسیحایی

شمس الحق تبریزی خورشید چو استاره

در نور تو گم گردد چون شرق برآرایی

 

 



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:25 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۳

ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی

در روزن جان تابی چون ماه ز بالایی

زان ماه پرافزایش آن فارغ از آرایش

این فرش زمینی را چون عرش بیارایی

بس عاقل پابسته کز خویش شود رسته

بس جان که ز سر گیرد قانون شکرخایی

زین منزل شش گوشه بی‌مرکب و بی‌توشه

بس قافله ره یابد در عالم بی‌جایی

روشن کن جان من تا گوید جان با تن

کامروز مرا بنگر ای خواجه فردایی

تو آبی و من جویم جز وصل تو کی جویم

رونق نبود جو را چون آب بنگشایی

ای شاد تو از پیشی یعنی ز همه بیشی

والله که چو با خویشی از خویش نیاسایی

در جستن دل بودم بر راه خودش دیدم

افتاده در این سودا چون مردم صفرایی

شمس الحق تبریزی پالود مرا هجرت

جز عشق نبینی گر صد بار بپالایی



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:24 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۲

در کوی کی می‌گردی ای خواجه چه می‌خواهی

پابسته شدی چون من زان دلبر خرگاهی

گر بسته شدی از وی رسته ز همه بندی

نی خدمت کس خواهی نی خسروی و شاهی

شد خدمت تو دستان چون خدمت سرمستان

در آب سجود آری بی‌مسله چو ماهی

چون مست و خراب آمد سجده گهش آب آمد

فارغ ز ثواب آمد فرد از ره و بیراهی

کو ره چو در این آبی کو سجده چو محرابی

نی ظالم و نی تایب نی ذاکر و نی ساهی



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:24 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۶

من نیت آن کردم تا باشم سودایی

نیت ز کجا گنجد اندر دل شیدایی

مجنونی من گشته سرمایه صد عاقل

وین تلخی من گشته دریای شکرخایی

زیر شجر طوبی دیدم صنمی خوبی

بس فتنه و آشوبی افکنده ز زیبایی

از من دو جهان شیدا وز من همه سر پیدا

فارغ ز شب و فردا چون باشم فردایی

می‌گفت کرایم من وقتی که برآیم من

جان کی فزایم من گفتم دلم افزایی

دریای معانی بین بی‌قیمت و بی‌کابین

تبریز ز شمس الدین بی‌صورت دریایی

 



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:24 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۰

چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی

از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی

در روح نظر کردم بی‌رنگ چو آبی بود

ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی

آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد

تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی

دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره

من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی

چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم

او قطره شده دریا من قطره شده گاهی

پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را

باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی

آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که

او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی

با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را

چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی

از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی

در سحر نمی‌بندد جز سینه آگاهی



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:23 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۰۹

در عشق کجا باشد مانند تو عشقینی

شاهان ز هوای تو در خرقه دلقینی

بر خوان تو استاده هر گوشه سلیمانی

وز غایت مستی تو همکاسه مسکینی

بس جان گزین بوده سلطان یقین بوده

سردفتر دین بوده از عشق تو بی‌دینی

کو گوهر جان بودن کو حرف بپیمودن

کو سینه ره بینی کو دیده شه بینی

هر مست میت خورده دو دست برآورده

کاین عشق فزون بادا وز هر طرف آمینی

گویند بخوان یاسین تا عشق شود تسکین

جانی که به لب آمد چه سود ز یاسینی

آن دلشده خاکی کز عشق زمین بوسد

در دولت تو بنهد بر پشت فلک زینی

آوه خنک آن دل را کو لازم آن جان شد

گه باده جان گیرد گه طره مشکینی

هرگز نکند ما را عالم به جوال اندر

کز شمس حق تبریز پر کردم خرجینی



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:23 | نويسنده : دخمل شاد |

غزل شمارهٔ ۲۶۱۴

ما می‌نرویم ای جان زین خانه دگر جایی

یا رب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی

هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی لاغی

بی‌ولوله زاغی بی‌گرگ جگرخایی

افکند خبر دشمن در شهر اراجیفی

کو عزم سفر دارد از بیم تقاضایی

از رشک همی‌گوید والله که دروغ است آن

بی‌جان کی رود جایی بی‌سر کی نهد پایی

من زیر فلک چون او ماهی ز کجا یابم

او هر طرفی یابد شوریده و شیدایی

مه گرد درت گردد زیرا که کجا یابد

چو چشم تو خماری چون روی تو صحرایی

این عشق اگر چه او پاک است ز هر صورت

در عشق پدید آید هر یوسف زیبایی

بی‌عشق نه یوسف را اخوان چو سگی دیدند

وز عشق پدر دیدش زیبا و مطرایی

گر نام سفر گویم بشکن تو دهانم را

دوزخ کی رود آخر از جنت مأوایی

من بی‌سر و پا گشتم خوش غرقه این دریا

بی‌پای همی‌گردم چون کشتی دریایی

از در اگرم رانی آیم ز ره روزن

چون ذره به زیر آیم در رقص ز بالایی

چون ذره رسن سازم از نور و رسن بازم

در روزن این خانه در گردش سودایی

بنشین که در این مجلس لاغر نشود عیسی

برگو که در این دولت تیره نشود رایی

بربند دهان برگو در گنبد سر خود

تا ناله در آن گنبد یابی تو مثنایی

شمس الحق تبریزی از لطف صفات خود

از حرف همی‌گردد این نکته مصفایی

 



تاريخ : سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 19:23 | نويسنده : دخمل شاد |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد